سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حقّ سرپرست علمی تو آن است که وی رابزرگ بشماری و مجلسش را محترم بشماری و به او نیک گوش کنی [امام سجّاد علیه السلام]
خاطرات یک حسن ابادی

شاید بعضی از مطالب این قسمت را جسته گریخته تو خاطرات قبلی گفته باشم ولی با توجه به نزدیکی ماه مبارک رمضان شاید خالی از لطف نباشه.

 به چند علت وقتی بچه بودم ماه رمضون را خیلی دوست داشتم .البته نه اینکه الان دوست نداشته باشم.

یکی از مهمترین و شاید مسخره ترینش همون قضیه ی حمام مردانه بود که تو ماه رمضون عصرها یکی دوساعت مونده به افطار مردونه می شد.قبلا گفته بودم که با توجه به نبود امکانات و برق و تاریکی کوچه های حسن آباد رفتن به حمام تو اون صبح زود و تاریک برا من معضل بزرگی بود واین با اومدن ماه رمضون ولو به مدت یک ماه برطرف میشد و باخیال راحت می تونستم عصر جمعه به حموم برم و برا صبح شنبه و مدرسه اماده بشم.

دلیل دوم شربت آبلیمویی بود که هر روز هنگام افطار آماده میشد و هر چند به مقدار کافی و وافی به ما بچه ها نمی دادن ولی تو اون زمانهای خالی از نوشیدنی های رنگارنگ حالایی که با کلاساش و پولدارترهاش کیک و کانادا(نوشابه)می خوردند برای امثال من نعمت بزرگی بود.

سومین دلیل دوست داشتن ماه رمضون سحریهاش بود.نمی دونم چرا اینقدرسحر بیدار شدن را دوست داشتم در حالیکه مجبور نبودم سحر بلند شم و سحری بخورم.سر شب کلی التماس می کردم به مامان بابا که حتما مرا برا سحر بیدار کنند ولی نمی دونم چرا اینکار را نمی کردند یا اینکه وقتی خودشون سحری می خوردند ما را بیدار میکردند یا اینکه بطور تصادفی بیدار می شدیم و دیگه از سفره و سحری خبری نبود و اگه هم بود دیگه لطفی نداشت.

دلیل دیگه ی دوست داشتن ماه رمضون برا من نشستن زیر بازارچه با قدیمی ها و شنیدن تعریف و صحبتهای اونا بود.قبل ازاینکه جسن آباد زیبا و سنتی ودارای اون بازارهای قدیمی به شهر!تبدیل بشه که کاش نشده بود ورودی مسجد جامع یه بازار داشت که خیلی باصفا بود و وقتی تو ماه رمضون اونجا را آب پاشی می کردند و بوی کاه گل بلند میشد فوق العاده خوش و خنک میشد و این تو ماه رمضونا خیلی دلنشین تر بود.

یه دلیل دیگه دوست داشتن ماه رمضون هم برا من این بود که چون تو ماه رمضون مصرف آب کمتر می شد و من مجبور نبودم روزی دو بار با اون وضعی که قبلا گفتم برم آب از قنات بیارم برام دوست داشتنی بود هر چند گاهی رنج یخ خریدن سخت تر از معمول این لذت را ازبین می برد.

ازین حرفا که بگذریم من هم قبل از رسیدن به حد بلوغ شاید یکی دوتا روزه گرفتم که مثل الان توی اوج گرما وتابستون بود.البته اونروزا مثل الان نبود که بچه ها وقتی اولین روزه را می گیرند هدیه و کادو دریافت کنند.شاید تنها هدیه ای که به من دادند اون زمون برا اولین روزه ای که گرفتم یه مقدار بیشتری از شربت آبلیمو هنگام افطار بود و نه از پول خبری بود و نه از هدیه.یادمه روزی که اولین روزه ی عمرم را گرفتم اونقدرپاهام را با آب یخ که ازچاه می کشیدم شستم و اونقدر صورتم را از شدت عطش شستم که کم مونده بود تو اون تابستون سرما بخورم.

 راستی یادم رفت بگم که یه لذت دیگه ماه رمضون هم جرجرونی شب بیست و هفتم بود.اونروزا که نه از پول توجیبی خبری بود و نه خوراکی های فراوان امروزی  دلخوشی داشتیم به اون چیزایی که شب جرجرونی می گرفتیم.هر چند گروه ما خیلی فعال و پررو نبود و فقط هفت هشت تا خونه ی همسایه ها را سر میزدیم ولی گاهی سه چهار تومنی(تک تومن نه هزار تونما)گیر هرکدوممون می اومد که همون روز ده پونزده تا کیک می شدبا هاش خرید.هرچند گاهی بعضی از خانواده ها از بالا هنگام جرجرونی رو سرمون آب می ریختند و کل دریافتی مون خیس میشد یا هنگام تقسیم ماحصل کار گیر بزرگترها می افتادیم و هرآنچه گرفته بودیم از انباردارمون می گرفتندو آخر شب دست از پا دراز تر به خونه بر می گشتیم.....

گذشت اون روزا آسایش نبود و لی آرامش بود فراوان و ما نیز کودکی بودیم بیخبر از همه جا ...خوشا اونروزا...


کلمات کلیدی:


نوشته شده توسط حسن ابادی 90/5/2:: 9:36 صبح     |     () نظر